كمي آن طرفتر شايد كودكي نشسته

محسن مهري
morteza13561356@yahoo.co.uk

كمي آن طرفتر شايد كودكي نشسته
صداي بلند جيغهايش را در گوشم احساس ميكنم پاهايم بيحس ميشود وسط پياده رو ميايستم نيم تنة مردي كه پشت سرم حركت ميكرد به من و چمداني كه در دستم است ميخورد چمدان توي دستم كمي جلوترمي رود و بازسرجاي اولش برميگردد چادرم راكه عقب رفته روي سرم ميكشم دور وبرم را نگاه ميكنم عابران ازكنارم عبور ميكنند دوباره همان صدا 000باز صدا درگوشم ميپيچد گلويم از فشار بغض درد گرفته ته بينيام ميسوزد، ميخواهم نفس عميقي بكشم، چادرم را بين دندانهايم ميگيرم چند قدم درعرض پياده رو حركت ميكنم با دست عابران را عقب مي زنم كنار پياده رو مينشينم شانههايم را به ديوار تكيه مي دهم چمدان را روي زانوانم مي گذارم دستم روي چمدان مي لرزد تنم داغ شده است گره روسري ام راكمي پايين تر ميكشم با دستم چانه ام را ميگيرم و فشار ميدهم چشمهايم را ميبندم اشك كه روي گونه ام ميغلتد وپايين مي رود را احساس ميكنم اورا ديدم كه از بين عابران پياده رو جلو رفت با دستش پاي آنها را كنار زد وسط پياده رو رسيد سرش را بالا آورد به چهره عابراني كه از مقابلش مي گذشتند نگاه كرد چند بار آهسته صدايم زد نمي اشك در چشمانش جمع شده بود پشت سرش را نگاه كرد صدايش را بلندتر كرد و داد كشيد پستانك از دهانش بيرون آمد وكف پياده رو افتاد لبهايش ميلرزيد دوباره پشت سرش را نگاه كرد صداي گريه اش بلند شد زانوي عابري كه از كنارش رد مي شد به او خورد او تلوتلو كمي جلوتر رفت و با باسن روي زمين افتاد .انگشتانش را روي نخ گره خورده اي كه از سوراخ گوشش رد شده بود گرفت و جيغ كشيد پستانك زير پا شكست وصدايي كرد يك لحظه ساكت شد سرش را برگرداند وبه آن نگاه كرد دهانش باز مانده بود شياري از اشك روي گونه هاي كثيف وچركش درست شده بود، يك جفت دندان سفيد و كوچك از زير لبهاي خيسش ديده ميشد، دوباره زير گريه زد چشمهايم را باز ميكنم صدايش را كمي آن طرفتر از لابلاي عابراني كه مدام از مقابلم ميگذرند مي شنوم با گوشه روسري بيني ام رامي گيرم با دستم چمدان را هل مي دهم واز جايم بلند ميشوم چادر روي شانه هايم مي سرد وروي زمين مي افتد راه مي افتم چند بار تنه مي خورم ، مي ايستم باز به طرفش حركت مي كنم ولي صدا هر لحظه ضعيفتر ومحو تر ازقبل ميشود تا انرادرشلوغي پياده رو گم مي كنم همانجا مي ايستم مي خواهم فرياد بلندي بكشم ،نگاههايي مرا خيره شده اند ،لبم را بين دندانهايم فشار مي دهم ،مي سوزد ،صداي بوق بوق ما شينها وگامهاي عابران را مي شنوم يك دسته مو روي گونه هاي خيسم باد مي خورد ،دستهايم هنوز ميلرزد .
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30780< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي